حالا که سنگین ترین چیزی که همراهمونه، شیشه های متنوع السایزِ آب معدنی ایه که همسرخواهر از اتاقک کناری خریده تا دیگه از هر لحاظ مجهز باشیم و تا چند ساعتی خیالِ بازگشت نکنیم، رهسپار بال ها و در واقع قسمت همکف میشیم و سرک کشیدن به پانتئون و صعودِ از اونهمه پله رو موکول میکنیم به آخرین مرحله...

تنها یکی از یک عالمه بالی که همگی به شاهراه اصلی و میدان Faith منتهی میشدند...
راهرویی طویل با سقفی گنبدی و گورها و مجسمه هایی در دو سمت که با فاصله ای منظم و مشخص، از گورها و مجسمه های بعدی قرار گرفته بودن...