خونه ی داگما مثل عمو حبیب میمونه، به همون اندازه پرسخاوت، خوشمزه و دوست داشتنی...
همون عمویی که همیشه تو جیبش برای همه شکلات داشت و گز و پولکی...
فرقی هم نمیکرد که بچه باشی یا بزرگ،تو خونه ببینیش یا توی مسجد و یا حتی توی خیابون و بیابون، بودن در حوالی ش، کافی بود تا از جیبهاش بهره مند بشی...
همون عمویی که وقتی خبر رفتنشو دادن، بعد از چندین ساعت بهت و اندوهی عمیق، با خودم گفتم: اگه عمو حبیب رفت، پس همه چیزِ دنیا مردنیه...
اصلا اگه دنیا یه باگ داشته باشه، از دیدِ من، همینه که به عمو حبیب مجالِ بیمار شدن، بستری شدن و مرگ داده بود..‌.

حالا خونه ی داگما، منو عجیب یاد عمو حبیب میندازه بسکه همه چیز در بهترین شکلِ ممکنه...
داستان داگمارو میزارم برای یه جایی در بعدها و همینقدر بگم که به هر بارِ رفتن خونه شون، برای لحظات کوتاه چای و کیکمون با همدیگه، یه نوع متفاوتی از کیک تهیه میکنن تا بتونن هرچی بیشتر، انواع کیکهای موجود در آلمان رو به من نشون بدن، هربار هم با دقت و حوصله، اجزای تشکیل دهنده و گاهی هم طرز پختشو برام توضیح میده...

این یکی butterkuchen ه، (کیک کره ای) با رویه ای که از فلس های نازک و تردِ mandel (بادوم) تشکیل شده...
اون خورشید های دوارِ کنار بشقاب هم شکرن که قراره چایِ سیاهِ من رو هر چی بیشتر به چای های مشرقی شبیه کنن...

پی نوشت اینکه:
داگما توضیح میده که میدونم شما، چای هاتون رو با شکر مصرف میکنین و برای همینم هر بار و همه بار، همراه با قوری چای سیاه، برای من مقداری شکر میاره و این بار اما بسته بندی های شکر بنظرم جالب میان...