اینم کلیه عوایدی یک تقویم کریسمس که به دختر شیرازی داده بودن، تقریبا تمام پنجره هارو باز کرده بود و شکلاتهای هرکدومو دراورده بود و گذاشته بود برای شب یلدای ما...
من اما که تب باز کردن پنجره داشتم، بی هوا دست میبرم و پنجره ای باقیمونده رو باز میکنم،غافل از اینکه اون روز همون روز آخر و روز کریسمسه که هنوز نیومده و اما دختر شیرازی وقتی به خودش میاد که دیگه کار از کار گذشته...