وقتی که خدا کارت پستال می آفریند...

اصلا همینست که من عاشق شیرازم و شیرازی ها، از بس که همه چیزشان دوست داشتنی ست این موجودات، حتی محیط اطراف خانه شان...
دختر شیرازی جدیدا اضافه شده به لیست محدود و معدود ایرانی های اینجا، میزبان یلدایی به یادماندنی میشه، همه عمیقا دعوتش را لبیک میگیم و همین میشه شبی شاد و خوشمزه و پر خاطره...
شاید قانونش اینه که شبهای خوب به صبحهای خوبتر ختم بشن که صبح رو با صدای خنده و شادی آغاز میکنیم و بعد از بیدار کردن تمام افرادی که تلاش مذبوحانه ای دارن برای ادامه ی خوابشون در اون سر و صدا!! تمام و کمال بر سر سفره صبحونه حاضر میشیم و تمام و کمالتر سفره رو از اطعمه و اشربه خالی میکنیم!!! بعد از صبحونه اما هر کس راهی مسیری میشه و منم که سر جهازی دانشکده مونم راهی دانشگاه!! دوست اما شیوه ی جنگل پیمایی برمیگزینه و رهاوردش میشه تنی چند از عکسهایی که اونقدر به کارت پستال و نقاشی شبیهند که باور واقعی بودنشون کمی دور از ذهنه...
از همون صحنه هایی که آدم دلش میخواد فیکساتور بزنه روشون تا برای همیشه به همون شکل باقی بمونن،
به همون زیبایی...
به همون رویا گونه گی...