باز هم نبودنی دیگر...(۸)
مگه من از بودنت چی میخواستم جز ماهی یا سالی یکبار دیدنت، اون هم از دور، که زحمت اون همه رفتن و باز رفتن و همیشه رفتن رو به خودت داده بودی...
راستی "دلبر" میترسم...
میترسم از روزی که از زمین هم بری، به سیاره یا سیارکی دیگه، از ترس قدم گذاشتن بر خاکی مشترک و خیره شدن به آسمانی مشترک...
راستی "دلبر" میترسم...
میترسم از روزی که از زمین هم بری، به سیاره یا سیارکی دیگه، از ترس قدم گذاشتن بر خاکی مشترک و خیره شدن به آسمانی مشترک...
+ نوشته شده در ۱۳۹۶/۱۰/۰۲ ساعت 1:41 توسط Baraneee
|