یه درخواست کوچیک: دوست دارم هر کسی که فرشته ای به نام "ییل" رو میخونه، نظرشو در مورد این قسمت بزاره، لطفا، چون "ییل" به دل خودم نشست، از اون نشستن هایی که برخواستنی ندارن انگاری...سپاس

...............

صدا که اومده بود، صدای کفش، کفشهایی پاشنه دار، با خودم فکر کرده بودم لابد خانم دیاریه که میخواد چیزی رو اعلام کنه و با من یا بچه ها کاری داره، آخه اون موقع عصر، خانم دیگه ای جز اون نمیتونست اونجا باشه و اساسا کسی دیگه ای با ما کار نداشت، البته که خانم دیاری هم پیش نیومده بود که انقدر کارش رو مهم بدونه که بر اون حجم عریض و طویل بی حالی و تنبلیش غلبه کنه و اون چند تا پله رو بیاد بالا ولی خوب تو این شرایط تنها احتمال محتمل اون بود. 

سرم رو بالا میارم...

بارانی دیوانه از رنگ و عطر و غزل باریدن میگیره انگار و من، بی حفاظ، بی چتر ... همچون همیشه و همواره که دوست ندارم خودم رو در برابر قطرات باران بپوشونم و عمد دارم انگار که ازشون پر بشم حتی اگه به این قیمت تموم بشه که موش آب کشیده بشم و مجبور باشم روزها و روزها، سرما خوردگی احتمالیم رو تحمل کنم.

این منم، خیره به تمامیت و جزء جزء نگاره ای که روبرومه... چی بود اسمش؟ مینو، مینا ، مونا نه، یه چیزی در همین حوالی بود، آهان یادم اومد، مونالیزا بود اسمش، همو که دست پرورده داوینچی خدابیامرز بود، در موردش شنیدم یا شایدم خوندم قبلا، از چشمانی شنیدم که  حسی رو تداعی میکنه در حالیکه لبخندش نمایانگر حسی کاملا متفاوته، و بدین گونه ست که هیچکس نتونسته بفهمه حس اون لحظه مونالیزا رو... لبخندی که بیشتر شبیه یک رازه تا لبخند، رازی که سالها بعد مرگ صاحبش و نقاشش هنوزم زنده ست و نفس میکشه ...

یادم باشه سرچ کنم ببینم با چی کشیده بودنش، آبرنگ، مداد شمعی یا رنگ روغن؟ یا شایدم مداد رنگی بوده، از همون جعبه مداد رنگی خوبا که انگاری هر چقدرم که نقاش بدی باشی و بی استعداد، بازهم توان بد درآوردن اون نقاشی رو نخواهی داشت، حالا چه برسه که داوینچی باشی و خداوندگار نقاشی باشی و نقاشی با تو و تو با نقاشی معنا پیدا کنی و دست بر قضا، عزم جزم کرده باشی به خلق یک پرتره بی مانند که تا دنیا دنیاست، هر کی اونو میبینه، ناخوداگاه شاید بر زبونش جاری بشه: احسن الخالقین...

اما تابلوها که پا ندارن، بالم ندارن بالطبع، پس چطور اون، اونجا بود؟ درست روبروی من؟ انگار آخرین بار تو موزه لوور دیده بودنش، چطور و چرا این همه راهو اومده، اینجا، این شهر کوچیک، این مرکز کوچیک، این کلاس کوچیک و باران... چرا اون همه مرزهای پر سرباز رو عبور کرده تا اینجا روبروی باران بایسته و زل بزنه تو چشماش؟ تازه گفته بودن اون پرده بر روی صفحه چوب سپیدار نقش زده شده و این!! نه هر چی که هست و از هر جنسی که هست، مطمئنا چوب سپیدار نیست!!! پس چی میتونه باشه؟

امممممم، خوب ، شاید فرشته مرگه، اخه نه اینکه تا همین چند لحظه پیش، همین پیش پای اون، حالم خوب نبود، شاید دارم از دنیا میرم و یا حتی رفتم و خودم خبر ندارم، چه بیخبر و بی سر و صدا...فکر میکردم با آواز و دهل باید همراه باشه قائدتا مرگ، با بدرقه کنندگان و استقبال کنندگان... فکر می کردم لااقل به آدم یه ندایی میدن تا حداقل یه پیام بفرسته تو یه گروه تلگرامی که از دوست داشته هاش تشکیل داده و بگه: شما، اونایی بودین که زمین رو برای من قابل تحمل و زیست کردین، دوستتون داشتم و دارم و خواهم داشت یا یه جمله ای شبیه به این ... چه سوت و کور رفتم، چه معصومانه، حتی مامان بابا نیستن که ازشون خداحافظی کنم، اونا الان آمریکان و احتمالا خبر نبودن من باعث میشه مسافرت شادشون مختل بشه، کاش بهشون خبر ندن، حداقل نه حالا حالاها ... و فقط این موجود روبه روم...یادمه اون موقع ها که اعتقاداتی داشتم که رنگ و بوی مذهبی داشت، میگفتن موقع مرگ، فرشته ای میاد بر بالینت و تو رو با خودش میبره به آسمون...اسمش چی بود؟ میکاییل؟ جبرییل؟ عزراییل؟ شاموییل؟ یا شایدم آرییل، یادم نمیاد...با این حجم ضعف ذهنی انتظار نداشتم یادم بیاد دقیقا اون اسامی سخت و ثقیل عربی رو، پس بهتر بود خودمو درگیرشون نکنم . بسنده کنم به اینکه هر کدومشن که باشه اینو میتونم مطمین باشم که آخر اسمش به "ییل" ختم میشه، انگار که رسمی باشه در نامگذاری فرشته ها... پس  میتونم از همون حربه ای استفاده کنم که گاها، قبلتر ها، همون موقع ها که زنده بودم منظورمه، سر کلاسهام ازش استفاده میکردم که اگه اسم یکی از دانش آموزامو نمی دونستم و نمی تونستم بخونم چون یه اسم محلی بود، سعی می کردم یه آوایی ازش دربیارم و مثلا وانمود کنم که طریقه تلفظ و خوندن من اینه و اونام میزاشتن به حساب تفاوتهای آوایی ناشی از تنوع در جنس و ضخامت تارهای صوتی!!!حالام میشد مثلا اولشو مبهم بصورت فقط یه آوا گفت و فقط به ییل آخرش که میرسه واضح و شفاف بیان کرد...به هر حال اون "ییل" بود...

ولی حالا از اسمش گذشته چقدر باشکوهه، چقدر آدم دلش میخواد هر روز و هر لحظه هی بمیره و هی بمیره تا هی این فرشته بیاد و بیاد و اونجا وایسه و زل بزنه بهش...کاش روزی سه بار به جای صبحانه نهار شام ،  آدم بمیره اصلا و دوباره تولد و ... یه سیکل از پایان ناپذیری دوست داشتنی و شیرین...به شرطی که یه دفعه خسته نشه این فرشته هه ، نره مرخصی یا مریض نشه و بخوان یکی دیگه رو بجاش بفرستن که اونوقت مردن شاید دیگه بازی روح نوازی نباشه برام... اصلا اگه یکی دیگه بیاد، من لج میکنم و نمیمیرم...خود خدام اگه بیاد پایین وساطت کنه، کوتاه نمیام ، الکی که نیست، پای یه عالمه مردن در میونه... بعد یه عمر زندگی، آدم که بخواد بمیره، نمیتونه که هر کی از راه رسید، دستشو دراز کرد و بهش گفت بیا بریم آسمون، بگه باشه و همراهش بشه، نه، فقط  اگه خود "ییل" بیاد من میمیرم...

حالا چرا انقدر چهره ش سرده و اون لبخند که انگار وسط هوا و زمین سرگردون مونده که باشه یا نباشه...انگار معلقه، شبیه یه حباب، مگه نمیگفتن که فرشته مرگ با لبخند و صورتی گشاده میاد پس چرا این یکی این شکلی اومده؟ نکنه کتاب فرشته ها رو ، کلشو ، شایدم اون فصل و صفحات مربوط به قوانین و آداب گرفتن زندگی آدمها رو، نخونده یا شایدم خوب نخونده و فراموش کرده که لبخندی شفاف، به پهنای صورت و گرمی چهره ، از شروط و اجزای ضروری و لاینفک این رسمه که باید به جا اورده بشن...بی حمکتم نیست ها، اخه ممکنه اونی که داره میره ترسیده باشه یا شایدم از رفتنش غصه دار شده باشه، ولی وقتی فرشته مرگ خوش برخورد و خنده رو باشه، باعث میشه اون میرنده هه ترس و غصه ش آب بشه بره بریزه تو اقیانوسها... البته نه اینکه من الان ترسیده باشما یا چیزی شبیه به این، اخه "ییل" بدون خنده ش هم انقدرها الهام بخش و مسحور کننده هست که آدم حس بدی نداشته باشه ولی یادم باشه در این مورد بعدترها که صمیمی شده بودیم بهش تذکر بدم تا فرشته بهتری بشه ولی الان وقتش نیست، می ترسم بهش بربخوره بزاره بره و اونوقت من وسط هوا و زمین ، کجا دوباره پیداش کنم؟ آخه اسمشم که نمیدونم... اونوقت کجا برم و از کی بپرسم که "ییل" کجاست!!! 

میخوام رومو برگردونم و از عسل بانو بپرسم که من از دنیا رفتم الان؟ و اینکه اگه آره، حداقل به عسل که نزدیکمه بگم: خدا نگهدار، ولی میترسم نگاه برگردونم و اون بال زده باشه و رفته باشه، وقتی برمیگردم...اصلا مهم نیست که من تو کدوم دنیام الان، زندگی یا شایدم مرگ همینه: 

باران هست، فرشته "ییل" هم هست...