تنها عسل بانو و ساناز هستن که هنوز تنها به بیان سخت بودن سوالات پرداختن، نه حتی اعتراض و شکوه و این به نظر زیبا و برازنده میاد در شرایطی که جو کلاس پر از صدای اعتراض سه نفر دیگه س. عسل با گفتن خوب حالا فکر میکنن امتحان کنکوره که انقدر غر و لند میکنن، باعث میشه کمی سر و صداها بخوابه و من فرصت پیدا کنم به این فکر کنم که چجوری میشه شرایط رو براشون تسهیل کرد، بدون دادن امتیاز زیادی که منجر به زیر سوال رفتن امتحان بشه. درست یا نادرست بچه ها یه جورایی از عسل بانو حساب میبرن و رو حرفش حرف نمیزنن و این از همون جلسه اول که محل نشستنشون رو هم جدا کردن و بعدا از زمزمه هایی که گاها به گوش میرسه مشهوده.  

میدونم که این جلسه دیگه قرار نیست به شکلی که من دوست داشتم و میپسندیدم دربیاد پس بهتره حداقل از شرایط پیش اومده در جهت یادگیریشون استفاده کنم. هنوزم با تمام خشم و رنجشی که نسبت به اون سه نفر پیدا کردم، دلم نمیخواد نمره ی بدی ازشون تو گزارشی که احتمالا به دکتر شهراد خواهم داد، ثبت بشه و احتمال اخراجشون رو تقویت کنه، از طرفی اینکه بخوام بهشون نمره اضافی و یا بی دلیل بدم اصلا توی گزینه های احتمالیم نیست پس تنها آپشن روبروم رو در این میبینم که یه فرصت دیگه برای خوندن و آماده شدن برای امتحان بهشون بدم. همینو باهاشون مطرح میکنم: اگر قول بدین که برای جلسه بعد بخونین و با آمادگی تو امتحان شرکت کنین، برگه هارو جمع میکنم و مجددا پس فردا امتحانو برگزار میکنیم. از روز روشنتره که با آغوش باز میپذیرن و منم رضایت نسبی دارم که گرچه این شرایط ایده ال نیست اما گاهی در حقیقت، مجبوری به انتخاب بین بد و بدتر و اینجوری حداقل اونا ذهنشون به چالش کشیده شده و از اون حالت Hibernate دراومدن و میدونن که مقصد شوخی و بازی نیست و شاید همین دلیلی بشه برای خوندنشون. 

یکی از اون آخر صدا میرسونه که خوب این جلسه دکتر شهراد ماموریته و پس فردا که هست ممکنه هوس کنه بیاد سر امتحانمون، اینو کجای دلمون بزاریم؟

دیدین تو انیمیشن ها یه توده یا کوه یخی رو که شناوره رو آبهای سرد قطبی؟ برای روزها و روزها شناوره و از این طرف به اون طرف میره بدون هیچ تغییری در حجم و سایز مگه اینکه به جایی یا مانعی بربخوره و گوشه هایی کنده بشن. حالا حساب کنین همین توده حجیم شناور و سرگردون رو روی سر انگشتانت بلند کنی و به دلیل بی دلیلی بزاریش رو دهانه یه آتشفشان فعال... نمیدونم چجوری و با چه سرعتی و به چه شکلی ذوب میشه ولی میدونم هر چی هم که فشرده و به هم تنیده و مستحکم باشه اون توده سرد غول پیکر، سرنوشت محتومی جز آب شدن نخواهد داشت... امدن اسم موقهوه ای همین بود انگار برای دل باران...میون اون همه شلوغی، چیزی ذوب شد، چیزی آب شد ، چیزی بخار شد حتی ...چیزی که اونقدرها حجم داشت که به یکباره احساس ضعف رفتن بده به دلش...

سعی میکنم بیتفاوت ترین حالت ممکن رو به خودم بگیرم اما و بگم مشکلی نیست، بهشون میگیم که این امتحان اولین دفعه است که برگزار میشه... و بعد به این می اندیشم که میگیم؟کی میگه؟ من؟ من با موقهوه ای حرف میزنم؟ و فراتر از اون، به موقهوه ای دروغ میگم؟؟؟ میتونم آیا؟؟؟ چاره ای نیست، نباید بزارم برنامم برای وادار کردنشون به خوندن، حالا، و با این سوال خراب بشه. تو این شرایط تنها چیزی که اهمیت داره اینه که اونا بخونن و از این حالت رکود دربیان تا کسی اخراج نشه، بعدا وقت دارم تا به حرف احمقانه ای که زدم فکر کنم که حالا گیریم که اساسا بارن بتونه در حضور اون مواج قهوه ای، صدایی از حنجره ش خارج کنه، هرچند ضعیف و بی جون، و فرض رو بر این بزاریم که موجود غزل آلوده و سرشار از موسیقی روبروش با اون هوش سرشار و نگاهی که تا لوز المعده تو اسکن میکنه انگار، متوجه نشه که داری دروغ میگی، کی و چجوری دلشو داشت که به موقهوه ای دروغ بگه؟؟؟ باران شاید نامحتمل ترین گزینه بود...

قسمتی انگار از قلم افتاده در اون امتحان نصفه نیمه و اونم مساله تقلبه. بهناز و لادن اصرار عجیبی دارن به تقلب کردن و هر چی من به اینکار حساسیت خاص و شاید بی موردی دارم، اونا مصرانه تلاش دارن تا تمامی و تک تک سوالات رو برای همدیگه بخونن. فریماه هم کاملا با قضیه موافقه ولی خوب خودش جوابها رو نمیدونه که بخواد به کسی برسونه و تنها میتونه دریافت کننده باشه که اونم با تحکم و برخود کاملا جدی من در این مورد که مواجه میشه، از اونجا که ذاتا آدم لطیف و مراعات کننده ایه، شاید کمی بیشتر از اون دو تای دیگه، کوتاه میاد و بسنده میکنه به نسیمی که گاهی از سمت لادن حامل نجواهاییه. بهناز و لادن اما همچنان ادامه میدن و انگار نه انگار که اینکارشون در واقع توهین به من محسوب میشه...

برگه ها رو که جمع میکنم، برای اینکه بهشون این اطمینان رو بدم که سوالات اصلا غامض و پیچیده نیست، در اون حد و سطحی که اونا تصور کرده بودن، شروع میکنم به حل کردن یه نمونه از هر سوال ولی نمونه  ای که توی امتحانشون نیومده، در واقع سوالات مشابهی که همون لحظه طرح میکنم و از خودشون میخوام که بیان پای وایتبرد و جواب رو بنویسن و اینطوری میبینن که در واقع قادر به حل اکثر قریب به اتفاق سوالات بودن. اینکار زمان زیادی میبره و همزمان با تموم شدن آخرین سوال، کلاس به پایان میرسه.