انگار خدا سرنوشت منو که داشت مینوشت و میداد دست فرشته ی مسئول مربوطه، نوشت: همون معمولی، فقط همیشه دیر...
برای همینم من حالا فقط دو تا انتخاب دارم برای تمام کارایی که نکرده م و دوست دارم که بکنم، یا کرده م و دیگه نمیخوام که بکنم:
 now یا never ...
برای همین هم "حالِ" من چنین شلوغ و گاهی خراب و درهم برهمه...
اینم یه نمونه شه: پختن اولین کیکها در سی و اندی سالگی...